محل تبلیغات شما



 

پشت ابر نمان زیبای من
آسمانِ شهر گرفته است
کمی بیا پشت پنجره
و به ماه بیاموز ، مهتاب بودن را!

بگو که پنجره های شهر
 دیرپاییست که رنگ مهتاب ندیده اند
و شب
چاره ای جز خواب برای تنهایان ندارد
بگو که مهتاب بودن
به نور نیست ، به روشنایی نیست
بگو که ماه ، همسفره ی شب نیست!
بگو که مرگِ پنجره هارا فقط مهتاب میفهمد.

زیبای من
عشق تلویحیست از روحِ تو!
ازین روست که تمام عاشقان تو شاعر می شوند!
اما من، شاعرِ جنگجوی توام!

زیبای من
اگر دستِ این شب سیاه چرده امانم بدهد
امشب تمام ستارهای آسمان را دور تو خواهم چید!
و برای تنت غزلی از چشم خواهم دوخت!
و شب را
چون سرمه ای برچشمهایت خواهم کشید!

زیبای من 
راستش را بگو 
آسمانِ پرستاره ی شب
فرزند کدام نگاه توست که طبعِ مرا اینچنین سوی تو می کشد؟

زیبای من
ابرهای جبین گرفته ات را کنار بزن
من برای باریدن چشمهای تازه نفسی دارم.


از من بپرسی هفت ماه زیاد است ، در یک مقایسه ی نسبی خوب فصل ها را خوب رد کرده ایم.فصل ها مهم هستند ، تکرار مهم است ، بهار تابستان! نصف یکسال می شود. ما در انتظار پاییز روزشماری می کنیم. و من به این موضوع می اندیشم که بعد از پاییز  و زمستان چه خواهیم کرد.وقتی همه فصل ها را یکبار رد کرده ایم و پس از این تکرار است و تکرار .به گمانم باید فصل ها را نامگذاری کنم ،تقویم مخصوص خودمان را بسازیم.همه چیز را مخصوص خودمان ساخته ایم.شخصی سازی های بسیار! مثل بهار آشنایی ، تابستان عشق ، برای پاییز و زمستان برنامه ای ندارم ، به قول ادیب ، هر چه پیش آید خوش آید تا زندگی چه بخواد و ببینیم آقا اصلا کی مرده کی زنده ست.

لحظات خوب زیادی داریم ، مثل صحنه های خوب هستند برای عکاسی ، لایق ثبت. از سنی به بعد در زندگی یاد گرفته م من شاید هیچ وقت یک عکاس نشوم ولی باید همیشه منتظر یک صحنه ی خوب برای عکس گرفتن باشم و این ایرادی ندارد و لذتی مضاعف بهمراه دارد که شاید یک عکاس حرفه ای از درک آن عاجز باشد.

از صحنه هایی بگویم که ساده ولی خاص هستند مثل حسی که می گوید نگاهش کن که این لبخند و این نگاه اینگونه تکرار نخواهد شد.برای نگاه هایم درصد گذاشته ام که امروز چقدر و چند عاشق هستم.حال درصد گذاری عشقی در حالیکه در ماشین نشسته اید و به کتاب صوتی وودی آلن گوش می دهید بسیار متفاوت از نشستن کنار محبوب دلتان است. در این درصد گذاری بخش عمده ای مربوط به بوسه است که من هنوز در مورد خواص بوسه نگفته ام ، مثل راه رفتن با پای خیس بر روی شن های ساحل می ماند. فرو میروی ، حس میکنی ، حس لذت و حس عجیب بودن ؛ تصمیم می گیری و در تمنای یک تجربه ی دیگر گام دیگر بر میداری. و این ساحل گاه طوفانی ست و گاه آفتابی. ساحل صورتش امروز ابری بود.گفتیم خون قلبش است که فشرده شده و به شکل اشک بیرون آمده. بیشتر منظورم انار بود! مثل همان انار تپلی که خودش هدیه داده و داخل کمدم انتظار نگاه من را می کشد که در را باز کنم ، ببندم ، باز کنم ، ببندم.این باز و بسته کردن هم نوعی مرض است.بوسه را باید قدر دانست آنطور که سهراب سپهری آب چشمه معرفت را پاس می دارد.بوسه ای که بر جان آدمی کاشته می شود خواه ناخواه اثرش می ماند.گرم است و شیرین.نوش است و شهد ، جذب روح ادمی می شود ، جرقه می زند و باز بصورت سرخی در سطح ظاهر می شود.احساس می کنم ، جای تک تک بوسه هایی را که زده است ، و لبانم به یاد می آورند ؛ تک تک بوسه هایی را که به پوست نازک چشمانش زده اند.چشمانی که نگران خزان است ولی می داند بهاری دیگر در نزدیک است.نمی دانم که آیا هرگز فرصت دیدن ترکیب یک قلب گرم و چشمان خیس را داشته اید یا نه؟ 

آیا این زنده ترین حالت روح آدمی نیست؟ 

و آیا بنظر شما این آدم دلتنگ به همین دلتنگی و غم درکی درونش زیبا نیست؟

من پاسخ دهنده ی شخصی خودم هستم ، شما را نمی دانم.

 

 


با سلام و شب بخیر خدمت دوستان ماجرایی که در ابتدای داستان برای سمیون پیش می یاد داستانِ پایی سعدی رو به یادم میاره هرچند به ادامه ی داستان خیلی ربط نداره ولی گفتنش خالی از لطف نیست ، میگوید : "هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان درهم نکشیده مگر وقتی که پایم مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم. به جامع کوفه در آمدم دلتنگ. یکی را دیدم که پای نداشت!! سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم" داستان زبانِ ساده و شیوایی داره و
شما با کسی که دوست دارید وداع می کنید ، آیا دوست دارید این یک وداع همیشگی باشد؟ رفتن بی بازگشت ، یا یک فراق موقت باشد؟ اینجاست که من واژه ی به امید دیدار را در مقایسه با خداحافظ بیشتر می پسندم. به امید دیدار می گوید که از دیدار شما خرسند شده م و مایل هستم شما را باز ببینم ، و امیدوار هستم. ولی خداحافظ هیچ عشق و محبت و میل به دیداری را بازگو نمی کند ، خشک و رسمی می گوید ، خدا حافظ ، خدا نگه دار و حافظ تو باشد ، حتی در درجاتی می توان این جمله را به کسانی گفت
دین را به مثابه ی یک نماد از انچه که از تاریخ عالمیان برخاسته و به زبان مورخین و جامعه شناس ها و نویسندگان و تمداران گاه رنگ گرفته و گاه رنگ باخته است ، فرم و محتوا و روایت عوض کرده و حتی گاهی شکل شعر و صوت به خود گرفته است که مثال بارزش را در دین خودمان می بینیم ، می شناسم. در ادعای زبانی که ما همه مسلمانیم باید به جبر محیطی و مکانی ای اعتراف کنم که پایه ساز بنیان های اندیشه ی من بوده است.که من ، چون هر کس دیگه ای تاریخ و هنر و موجودیت فردی و جمعی خود

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

1398 سال حمایت از کالای ایرانی